English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (5943 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
at another time U در زمان دیگری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
intermediate U مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند
double U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
compiler U اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
Other Matches
subrogate U بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode U کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letter U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letters U نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy U چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
countersignature U امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
seek time U زمان جستجو زمان طلب
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
present U زمان حاضر زمان حال
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
presents U زمان حاضر زمان حال
presented U زمان حاضر زمان حال
presenting U زمان حاضر زمان حال
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
imprescriptible U وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation U پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time U خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period U زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
early time U زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
short cycle annealing U سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod U زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
tenses U زمان فعل تصریف زمان فعل
tense U زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed U زمان فعل تصریف زمان فعل
tother U دیگری
t' other U دیگری
another U دیگری
third U به دیگری
thirds U به دیگری
in turn <idiom> U یکی پس از دیگری
follow suit <idiom> U از دیگری تقلیدکردن
We have no other way (alternative). U را ه دیگری نداریم
consecutively U یکی پس از دیگری
common of pasturage U حق چرادرزمین دیگری
others U متفاوت دیگری
onother's money U پول دیگری
other U متفاوت دیگری
at second hand U از قول دیگری
heteronomous U پیروقانون دیگری
angular velocity sight U زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
serially U یکی پس از دیگری یا در سری
personifying U رل دیگری بازی کردن
release U اعراض از حق به نفع دیگری
transplants U درجای دیگری نشاندن
released U اعراض از حق به نفع دیگری
releases U اعراض از حق به نفع دیگری
personify U رل دیگری بازی کردن
transplanting U درجای دیگری نشاندن
transplanted U درجای دیگری نشاندن
impersonating U خودرابجای دیگری جا زدن
predecease U قبل از دیگری مردن
transplant U درجای دیگری نشاندن
sequentially U یکی پس از دیگری به ترتیب
ratio U نسبت یک عدد به دیگری
impersonate U خودرابجای دیگری جا زدن
ratios U نسبت یک عدد به دیگری
impersonates U خودرابجای دیگری جا زدن
predecease U مرگ قبل از دیگری
transports U انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting U انتقال از یک مسیر به دیگری
subtraction U کم کردن یک عدد از دیگری
transported U انتقال از یک مسیر به دیگری
transport U انتقال از یک مسیر به دیگری
shuffle off U بدوش دیگری گذاردن
impersonated U خودرابجای دیگری جا زدن
personified U رل دیگری بازی کردن
pestiferous U فاسدکننده اخلاق دیگری
personifies U رل دیگری بازی کردن
alternately U تغییر از یکی به دیگری
i had no a U چاره دیگری نداشتم
another kettle of fish <idiom> U کاملا متفاوت از دیگری
another U کسی [چیز] دیگری
i had no a U شق دیگری نبودکه اختیارکنم
metonymy U ذکرکلمهای بمنظور دیگری
copycat <idiom> U تقلید از شخص دیگری
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> U دنبال روی دیگری
let a praise thee U بگذارد دیگری تورابستاید
heteronomy U پیروی از قانون دیگری
assumpsit U تقبل دیون دیگری
it is of a different kind U قسم دیگری است
breach of a close U تجاوز به ملک دیگری
breach of close U تجاوز به ملک دیگری
one country or another U این یا یک کشور دیگری
convert U تغییر چیزی به دیگری
highbinder U جاسوس یا مراقب دیگری
converted U تغییر چیزی به دیگری
to feel for another U برای دیگری متاثرشدن
detinue U ضبط مال دیگری
eye baby U دیگری که به او نگاه میکند
converting U تغییر چیزی به دیگری
converts U تغییر چیزی به دیگری
one after a U یکی درپی دیگری
take the words out of someone's mouth <idiom> U حرف دیگری راقاپیدن
through the grapevine <idiom> U از اشخاص دیگری پرسیدن
new person <idiom> U شخص دیگری شدن ،بهترشدن
right of way U حق عبور از روی ملک دیگری
rephrasing U به طرز دیگری بیان کردن
inherit U وارث شدن از دیگری گرفتن
outdistancing U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistances U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
rephrases U به طرز دیگری بیان کردن
to shift a burden U کاری رابدوش دیگری گذاشتن
rub off <idiom> U به شخص دیگری انتقال دادن
put words in one's mouth <idiom> U چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
rephrase U به طرز دیگری بیان کردن
outdistanced U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
rephrased U به طرز دیگری بیان کردن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
outdistance U خیلی جلوتر از دیگری افتادن
throw down the gauntlet <idiom> U به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
rights of way U حق عبور از روی ملک دیگری
girlfriends U زنی که دوست زن دیگری است
to t. U بحقوق دیگری تجاوز کردن
matches U تنظیم ثبات معادل با دیگری
match U تنظیم ثبات معادل با دیگری
relocation U انتقال به محل دیگری ازحافظه
delays U یچ بسته به دیگری عبور میکند
unless you are otherwise engaged U اگر کار دیگری نداری
unless otherwise agreed U اگر توافق دیگری نباشد
delaying U یچ بسته به دیگری عبور میکند
to connect with a flight U به پرواز [دیگری] وصل شدن
impersonation U نقش دیگری رابازی کردن
transfusable U قابل تزریق در جسم دیگری
girlfriend U زنی که دوست زن دیگری است
drag in <idiom> U پا فشاری روی موضوع دیگری
vicariousness U خود را به جای دیگری گذاشتن
sublease U به مستاجر دیگری اجاره دادن
vicarious authority U اختیار از طرف دیگری نمایندگی
transmutation U تبدیل عنصری بعنصر دیگری
suffragan U تابع منطقه یاقسمت دیگری
inherits U وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting U وارث شدن از دیگری گرفتن
transubstantiate U بجسم دیگری تبدیل کردن
transfusible U قابل تزریق در جسم دیگری
delay U یچ بسته به دیگری عبور میکند
direct objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
proxy U بنمایندگی دیگری رای دادن
common of piscary U حق ماهی گیری درابهای دیگری
hold at disposal U در اختیار دیگری نگهداری کردن
ghostwrite U بنام شخص دیگری نوشتن
overlaps U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
vests U واگذاری حقی یامالی به دیگری
vest U واگذاری حقی یامالی به دیگری
augmenter U مقداری که به دیگری اضافه میشود
are these a more apples U هیچ سیب دیگری هست
personifier U مجسم کننده شخصیت دیگری
indirect objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objecting U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
rehousing U به جای دیگری اسکان دادن
objected U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objects U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
he took a different view U نظریه دیگری اتخاذ کرد
overlap U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
object U ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
personator U کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
overlapped U پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
passing off U به اسم دیگری معامله کردن
message U اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
relative U آنچه با دیگری مقایسه شود
be a carbon copy <idiom> U دقیقا مثل دیگری بودن
pur autre vie U برای مدت عمر دیگری
transmissions U ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
i have no other place to go U جای دیگری ندارم که بروم
reword U باواژههای دیگری بیان کردن
globally U را با دیگری در متن عوض میکند
global U را با دیگری در متن عوض میکند
multiplicand U عددی که در دیگری ضرب شود
to be moved to another school U به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
staged U اجرای به ترتیب یکی پس از دیگری
interrupts U حرف دیگری را قطع کردن
interrupting U حرف دیگری را قطع کردن
Recent search history Forum search
1time is prceious it has great
3service times
3service times
3service times
1i wish to wish the wish the wish you wish to wish the wish
2Once it's downloaded, please run the Kaspersky Malware Scanner software. This might take a moment and involve a few steps.
1we drove to visit my parents in Ipswich.
2In the Introduction to this book the speed of modern computers was cited as countering the need for some of the early work that was done to make best use of the woefully slow and memory-deficient comp
1شما چه زمان به مکتب میرید.
1شما چه زمان به مکتب میرید.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com